جدول جو
جدول جو

معنی چرب زبانی - جستجوی لغت در جدول جو

چرب زبانی
(چَ زَ)
نصیحت و خوشامدی. (ناظم الاطباء). چرب گفتاری. چرب گوئی. خوش سخنی. چرب سخنی. گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی. ثطعمه. بلّه. (منتهی الارب) :
از باده و از چرب زبانی چنان ماه
اندر سر ما هر دو ز مستی اثر آمد.
سوزنی.
شیرین سخنم دیدو بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرمتر آمد.
سوزنی.
، تملق. (ناظم الاطباء). چاپلوسی. تملق گوئی. خوش آمدگوئی. گفتن سخنان خوش ظاهر و فریبنده:
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش.
ناصرخسرو.
فصاحت را با وقاحت برآمیخته است وچرب زبانی را سرمایۀ لقمه های چرب گردانیده. (سندبادنامۀ ظهیری ص 169). رجوع به چرب زبان و چرب سخنی شود
لغت نامه دهخدا
چرب زبانی
شیرین زبانی خوش سخنی، چاپلوسی خوشامد گویی
تصویری از چرب زبانی
تصویر چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
چرب زبانی
((~. زَ))
شیرین زبانی، چاپلوسی
تصویری از چرب زبانی
تصویر چرب زبانی
فرهنگ فارسی معین
چرب زبانی
خوش سخنی، چرب گویی، چرب گفتاری، شیرین زبانی، تملق، چاپلوسی، تعارف مداهنه، مجامله، مجیزگویی، چرب گویی، چرب گفتاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرغ زبانی
تصویر مرغ زبانی
بیهوده گویی، برای مثال دام نه ای دانه فشانی مکن / با چو منی مرغ زبانی مکن (نظامی۱ - ۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربزبانی
تصویر چربزبانی
شیرین زبانی، خوشامدگویی، چاپلوسی، برای مثال دشمن، چو نکوحال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
کسی که با سخنان خوش و شیرین مردم را به خود راغب و مهربان سازد، شیرین زبان، خوش سخن، چاپلوس، متملق
فرهنگ فارسی عمید
(چَ زَ)
کسی را گویند که به سخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. (برهان) (ناظم الاطباء). کنایه از کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج). شیرین گفتار. (فرهنگ نظام). چرب سخن. چرب گو. خوش سخن. خوش زبان. چرب گوی. بزاع. حداد. حدید. خلیف. عذق. لوذع. مدره. (منتهی الارب) : خردمند چرب زبان اگر خواهد حقی را در لباس باطل بیرون آرد. (کلیله و دمنه).
ای ترسخن چرب زبان ز آتش عشقت
من آب شدم، آب ز روغن چه نویسد.
خاقانی.
چرب زبان گشتم از آن فربهی
طبع ز شادی پر و از غم تهی.
نظامی.
، کنایه از چاپلوس. (برهان) متملق. پشت هم انداز، فریب دهنده هم هست. (برهان). فریبنده بود. (انجمن آرا) (آنندراج). فریب دهنده. (ناظم الاطباء). کسی که با زبان نرم و شیرین مردم را فریب دهد. (فرهنگ نظام) ، بلیغ و فصیح و زبان آور. (ناظم الاطباء). رجوع به چرب سخن و چرب گفتار و چرب گو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
خوش سخنی کردن. سخنان شیرین و دلسپند گفتن. شیرین سخنی کردن:
خون درویش به شیرینی و چربی بخورند
سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی.
سعدی.
، تملق گفتن. چاپلوسی کردن. سخنان فریبنده گفتن: ششم بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
نرم زبان بودن. ملایمت. ملاطفت. رجوع به نرم زبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
عمل مرغ زبان. نغمه خوانی، زبان بازی:
دام نه ای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغ زبانی مکن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ زَ)
زبان آوری. سخندانی. فصاحت. بلاغت. گشاده زبانی:
جوانی گذشت و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی.
رودکی.
به خاموش چیره زبانی دهد
به فرتوت زور جوانی دهد.
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
بیهوده گویی کلمات بیهوده و بی معنی ادا کردن: دام نه ای دانه فشانی مکن با چو منی مرغ زبانی مکن. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
شیرین زبان، خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرب زبان
تصویر چرب زبان
((~. زَ))
شیرین زبان، چاپلوس
فرهنگ فارسی معین
خوش سخن، چرب گفتار، شیرین زبان، چاپلوس، زبان به مزد، متملق، مداهنه گر
متضاد: بدزبان، چاچول، چاچول باز، حراف، زبان باز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاپلوسی کردن، تملق گفتن، سخنان فریبنده گفتن، خوشامدگویی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد